اجرای تئاتر «به سوی نور» به همت مرکز مشاوره امین واحد شهرقدس

۱۰ خرداد ۱۴۰۴ | ۱۲:۳۲ کد : ۲۲۴ اخبار واحدهای دانشگاهی
تعداد بازدید:۶۹
صحنه اول – خوابگاه، عصر آوا (با تردید): ریحانه... امروز از مرکز مشاوره تماس گرفتن. گفتن باید یه وقت بگیرم... یعنی فکر کردن مشکلی دارم؟ یعنی من دیوونه‌م؟ ریحانه (با لبخند): نه بابا، نترس. منم ترم قبل همین تماس رو داشتم. یادت نیست روز ثبت‌نام، گفتن باید تست سلامت روان بدیم؟ من اون موقع اون تست رو دادم، بعد یه مدت زنگ زدن. راستش اون روزا حالم خیلی خوب نبود، ولی وقتی رفتم پیش مشاور، کم‌کم بهتر شدم. اگه نمی‌رفتم، شاید هنوزم اون حس سنگین باهام بود. آوا (با تردید): ولی واقعاً نمی‌دونم برم یا نه. یه مدته خیلی خسته‌م. بی‌دلیل می‌زنم زیر گریه، یا دلم می‌خواد فقط بخوابم. انگار یه چیزی تو ذهنم دائم خش می‌ندازه... شاید باید برم، ولی راستش می‌ترسم. ریحانه (مهربون): می‌فهممت. منم وقتی برای اولین بار رفتم، ترس داشتم. ولی اون حس‌ رو، همون مشاور کمک کرد بفهمم. ببین، آدم اگه سازش کوک نباشه، نمی‌ندازتش دور... می‌بره تیونش می‌کنه. روحمونم همین‌طوره. مشاور یه جور تیونر روحه. آوا (لبخند محوی می‌زنه): تیونر روحه... قشنگ گفتی. --- صحنه دوم – دفتر مشاور (آوا وارد می‌شود. روی صندلی می‌نشیند، دست‌هایش را محکم توی هم گره کرده. نگاهش پایین است. سکوت کوتاهی.) آوا (بدون اینکه سرش را بالا بیاورد): سلام من... راستش... اصلاً نمی‌دونم چرا اینجام. وقتی تماس گرفتن، حس کردم یعنی یه چیزی تو من خرابه... مگه آدم سالم رو صدا می‌زنن مشاوره؟ من... گاهی از فکرایی که می‌کنم می‌ترسم. یه‌وقتایی دلم می‌خواد فقط نباشم... بعد خودم می‌ترسم از این حس. مشاور (با صدایی آرام و مطمئن): سلام. خوشحالم که امروز اینجایی. صحبت کردن درباره احساساتت هیچ ایرادی نداره. مشاوره برای فهمیدنه، نه قضاوت. خیلی‌ها این فکرها رو تو دلشون دارن، ولی نمی‌گن. تو شجاعی که گفتی. ما اینجاییم که صدای درونت شنیده بشه. بدون برچسب، بدون ترس. آوا (آهسته‌تر): گاهی حس می‌کنم از درون خالی شدم. یه حفره‌ی کوچیک، که داره بزرگ و بزرگ‌تر می‌شه. مشاور (همدلانه): با هم نگاهش می‌کنیم. نه برای پر کردن فوری، برای فهمیدن. گاهی همین فهمیدن، اولین قدم برای یه راه جدیده. (آوا مکثی می‌کند، نگاهش را بالا می‌آورد. نگاهش هنوز خجول است، ولی در آن رگه‌ای از امید دیده می‌شود.) --- صحنه پایانی – خوابگاه آوا (با لبخند): خیلی خوب بود. اصلاً شبیه چیزی که فکر می‌کردم نبود. فقط حرف زدیم. حس کردم یکی واقعاً شنیدم. ریحانه (لبخند می‌زند): دیدی؟ گفتم ترس نداره. اگه یه روز من کوک نبودم، معرفی‌م می‌کنی به مشاورت؟ آوا (با خنده): اگه دلت بخواد، حتماً. ولی حواست باشه، مشاور موسیقی نیستا! ریحانه (با شیطنت): ولی اگه بتونه دل آدمو کوک کنه، به درد همه‌چی می‌خوره...
اجرای تئاتر «به سوی نور» به همت مرکز مشاوره امین واحد شهرقدس

لینک دانلود فایل

( ۴ )

نظر شما :